مطلب پارادوکسال زیر از منابع مختلف اینترنتی بخصوص ویکیپدیا برداشته شده، ویرایش و منتشر گردیده، لطفا اگر مایل بودید نظر بدهید یا آنرا به اشتراک بگذارید. اگر دوست داشتید آنرا در وبلاگتان منتشر کنید، لینک به منبع (نمایشگاه مجازی فارس) فراموش نشود، سپس نشانی وبلاگتان را به من هم بگوئید تا به شما لینک بدهم.







احمد احمدی در سال ۱۲۶۶ در مشهد به دنیا آمد در حدود سال ۱۳۰۷ در بیمارستان احمدی تهران که بعدها بیمارستان سپه نامیده شد، از بیماران پرستاری میکرد.او با مشاهده اعمال پزشکان تلاش کرد بهطور تجربی امور پزشکی را فرا گیرد. پس از فراگیری تجربی، در بسیاری از سختترین عملها حاضر شد.
همچنین احمدی در مشهد داروخانهای دایر کرده بود. او در داروسازی نیز بهشکل تجربی مهارت داشت. پس از آن، به تهران آمد و در یکی از بیمارستانهای مهم مرکز کار مشغول به کار شد.
به ظاهر میگفتند طبیب مخصوص شهربانی است و تنها رئیس کل آن اداره و شاید چند نفر مأمور عالیرتبه، از کارهای او خبر داشتند و اشخاص دیگری سر از کار او در نمیآوردند. شایع بود که وی در دل شب سر کار حاضر میشد و با آمپولهای مخصوص خود (آمپول آب داغ، آمپول هوا و…) بیماران را میکشت.
او با عنوان پزشک مجاز احمدی، با همراهی دکتر هاشمی مدتی نیز در زندان قصر فعالیت میکرد. زندانیان کمونیست به وی لقب «موش» داده بودند و معتقد بودند که او ابله بوده و زود فریفته میشود.
در شهریور ۱۳۲۰ که به دلیل اتمام جنگ جهانی دوم و تبعید رضاشاه اوضاع ایران دگرگون شد، وی به کشور عراق گریخت. ولی به وسیله مأمورین عراقی در شهر بغداد به هنگام شغل رمالی و دعا نویسی دستگیر می شود.
گفته می شود ایران تیمورتاش، دختر سردار تیمورتاش مخفیانه به عراق رفته و با تلاش های خودش او را پیدا کرده و به ماموران لو می دهد. سرانجام نیز با ممارست بسیار از طریق سفارت ایران در بغداد، «پزشک احمدی» را به ایران آورده و به محاکمه کشاند.
سرانجام دادگاه دیوان عالی جنایی، در ۳۰ بهمن ۱۳۲۲پزشک احمدی را قاتل عمدی «فرخی یزدی» و «سردار اسعد» شناخت و به اعدام محکوم نمود که این حکم در مورد نامبرده اجرا گردید. پیکر نامبرده در میدان توپخانه و درکنار مجسمه رضاشاه، کسی که وی سالها برای او و به دستور او کار میکرده است بر بالای دار رفت.
اذان صبح غلامحسین بدیعی خود را به آنجا رساند. غوغای غریبی بر پا بود. یک تیر چوبی بسیار بلند با قرقره و طناب مخصوص در ضلع غربی میدان به چشم می خورد. نماینده دادستان حکمش را قرائت نمود و قاضی عسکر گفت: استغفار و توبه کند و از مأمورین تقاضا نمود که اجازه دهند محکوم دو رکعت نماز بخواند. پس از نماز روی چهارپایه زیر چوبه دار ایستاد و فریاد زد:
«ای مردم من قاتل نیستم ! یگانه گناهم اینه که دستور مافوقم را اجرا کرده ام ! و حالا چون از همه ضعیف ترم، همه چیز به گردن من افتاده! قاتل اصلی سرتیپ مختار و خود رضا شاهه! »
پاسبان ها بیش از این مهلت ندادند. حلقه طناب را به گردنش انداختند و به سرعت بالا کشیدند.
از سوی دیگر حکایت واقعی و خواندنی رکنالدین مختاری را بخوانید:
رکنالدین مختاری در سال ۱۲۶۶ در کرمانشاه متولد شد. پدرش کریم خان مختارالسلطنته چند سالی رئیس نظمیه بود و ید طویلی در مبارزه با گرانفروشان داشت. او همان کسیست که با گرد آوردن گروهی به نام «ژاندارم»، نخستین سنگ بنای ژاندارمری ایران را پدید آورد. رکنالدین نیز از همان جوانی به راه پدر رفت و به خدمت شهربانی درآمد. او در شهرستانهای مختلف ایران ریاست شهربانی را به عهده داشت. با فرار سرلشکر محمدحسین آیرم به اروپا، مختار که درجه سرهنگی داشت به درجه سرپاسی (سرتیپ) نایل شد و به ریاست شهربانی رضاشاه رسید. او در این مقام جانهای بسیاری را گرفت و خشونت زیادی از خود نشان داد؛ ولی هرگز رشوه نگرفت و به جمعآوری و مال اندوزی علاقهای نداشت. پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ بازداشت و به همراه عدهای دیگر محاکمه و به هشت سال زندان محکوم شد؛ ولی پنج سال بعد مورد عفو قرار گرفت.
وی نوازنده ویولون و از شاگردان حسین اسماعیلزاده و به لحاظ هنری، یکی از برجستهترین هنرمندان عرصه موسیقی ایران بوده است. آهنگهای بسیاری از او بر روی صفحه و نوار موجود است. وی عضو شورای موسیقی رادیو بود. او به پرورش گل و گیاه نیز علاقه داشت که با روحیه نظامی وی کاملاً مغایرت داشت.
ساختههایش به سبک درویش خان نزدیک ولی مفصل تر است به خصوص در پیش درآمدهایش که به تقریب به تمامی گوشههای اصلی دستگاه نظری میافکند. بیشتر ساختههایش پیش درآمد و رنگ است و کمتر به ساختن تصنیف پرداخته است. تاریخ موسیقی از او به عنوان همراه درویش خان در به وجود آمدن فرم پیش درآمد و رنگ به صورت کنونی یاد میکند.
او در سن 84 سالگی، در سال 1350 بر اثر سرطان روده و پس از جراحی فوت کرد و در گورستان ابن بابویه (شهر ری) تهران به خاک سپرده شد.
نوینسده: بابک راستی






